اندر احوالات افشاگری و بگیرو ببند حضرات


خواب دیدم قیامت شده است.
هر قومی را داخل چاله ایی عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند،
بجز چاله ی ایرانیان...!


خود را به عبید زاکانی رسانیدم و پرسیدم: عبید، این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده و نگهبان نگمارده اند؟!
گفت:می دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله!!
خواستم بپرسم؛ اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند....
سخن مرا قطع کرد و نپرسیده گفت؛ گر کسی از ما فیلش یاد هندوستان کند، خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به ته چاله باز گردانیم!

عبید زاکانی




نظرات